صورت هانا بین دو دستم بود و نگاه مان به هم گره خورده بود. آن هایی که می گویند آب که سربالایی برود قورباغه ابوعطا می خواند، احتمالاً عاشق نشده اند و گرنه جاذبه یی قوی تر از زمین را حس می کردند که تو را به سمت خود می کشاند، ابوعطا خوان. به نجوا شروع کردم به خواندن در گوشش:

ببرد از من قرار و طاقت و هوش                 بتی سنگین دل و سیمین بناگوش

نگاری، چابکی، شنگی کله دار                  ظریفی، مهوشی، ترکی قباپوش

ز تاب آتش سودای عشقش                        به سان دیگ دائم می زنم جوش

شوم چون پیرهن آسوده خاطر                    گرش همچون قبا گیرم در آغوش

دل و دینم، دل و دینم ببردست                     بر و دوشش، بر و دوشش، بر و دوش

همان قدرش را که حفظ بودم خواندم. باورم نمی شد منی که چندان میانه ای با موسیقی سنتی، مخصوصاً با با کلامش ندارم، زده باشم زیر آواز. در این زمینه هیچ تخصصی ندارم و تنها از روی سلیقه نظر می دهم ولی آبم با چه چه تو یک جو نمی رود. احساس می کنم یا ها ها هـــــا نوعی تفرعن است، یک جور خروج از هارمونی است. سلیقه است دیگر، شاید اوج هارمونی باشد برای اهل فن، برای من نیست.

فکرش را بکن، معشوق حافظ در این شعر ازلی-ابدی باشد. بر و دوش ازلی، بر و دوش روح القدس، بر و دوش فیض الهی و لابد آغوش هم بهره مندی از آن فیض است. من نمی گویم این ها را، الهی قمشه ای می گوید. آدم نازنینی است، دنیا را طور دیگری می بیند و حرف هاش برای آن هایی که دنیا را همان طور می بینند دلنشین است، برای ما که هزاران سال در اعتقادِ استعلاییِ الهیِ ناکجاآبادیِ بی نهایت گرا خیس خورده ایم. به جای اثبات از این و آن نقل قول می آورد و برای این که حرف هاش را منطقی نشان بدهد شاعران و نویسندگان را عارف حق شناس معرفی می کند.

مشکل من با دنیایی که او ترسیم می کند در این است که اگر قرار است خوب باشی، به دیگران کمک کنی و از این حرف ها، به واسطه ی فیضی است که از آن بالا به تو می رسد و تو تنها یک نوع مدیوم هستی، نه این که خودت درک کنی که برای زندگی اجتماعی سالم و همزیستی، نیاز داری که به دیگران کمک کنی. از آن طرفش هم به واسطه ی همان بالایی می توانی پدر خیلی ها را در بیاوری و مسئولیت را از خودت باز کنی و بگویی او گفته. همینش خطرناک است.

درست مانند حج، مرکزی باید باشد که همه دورش بچرخند و در حین طواف نباید سر بچرخانی و بغل دستی ات را نگاه کنی. باید تمام مدت نگاهت به کعبه باشد. درست است که قدرت جمع را حس می کنی اما به واسطه ی گردش به دور یک بنا. من اما ترجیح می دهم قدرت جمع را در نگاه کردن به چشم های همراهم و گرفتن دست هاش حس کنم، اگر خدایی باشد ترجیح می دهم که از دل چنین رابطه یی او را ستایش کنم.

در فیلم سفر بزرگ به کارگردانی اسماعیل فروخیِ فرانسویِ مراکشی تبار، پدری مسلمان با پسرش از فرانسه با ماشین به سمت مکه حرکت می کنند. هنگامی که پدر دارد طواف می کند دوربین پسر را نشان می دهد که از بالای تپه به این اجتماع مومنِ زایر نگاه می کند. کم کم دوربین عقب می رود و متوجه می شویم که دارد با پاهاش رو شن خط می کشد و وقتی دوربین دورتر می شود می بینیم که اسم دوست دخترش لیزا را نوشته.

به هانا نگاه کردم و گفتم: خیلی احساساتی شدم که زدم زیر آواز، آن هم به فارسی.

هانا گفت: می فهمم، سفر دور و درازی است.

پ.ن. کتاب شاهد بازی در ادبیات فارسی اثر دکتر سیروس شمیسا را برای دانلود گذاشته ام. کتابی است درباره ی معشوق در شعر فارسی و بسیار توصیه می کنم که اگر نخوانده اید بخوانید و به اشتراک بگذارید. از این به بعد باز کتاب برای دانلود خواهم گذاشت. اینجا را کلیک کنید.