از خواب پریده ام. به دور و برم نگاه می کنم. اتاقم که زیر شیروانی نیست اما دوست دارم زیر شیروانی باشد، با نور چراغ برق مقابل خانه مان روشن است. سر می چرخانم در اتاق. نمی دانم چرا بیدار شده ام، نه رویایی بوده و نه کابوسی. منظم و برنامه ریزی شده بلند شده ام. به کتابخانه نگاه می کنم، دلم نمی خواهد کتاب بخوانم، برای کتاب خوانی شبانه نیست که بی خوابی زده به سرم.

حس می کنم آلتم راست شده. سر می چرخانم و می بینم که پیژامایم همچون خیمه یی برافراشته شده. پیژامایم را پایین می کشم و متعجب و هیجان زده ایستادگی آلتم را برانداز می کنم.

نمی دانم چرا اما دست می کشم به آلتم. خوشی خودش را به پوستم می کوبد، تنوره می کشد. دوباره دست می کشم. احساس لذتی رخوتناک سستم می کند. به تناوب دست می کشم به آلتم. نمی دانم چرا، احساس می کنم که دوست دارم.

مایعی شیری رنگ بیرون می جهد و من شگفت زده بالغ می شوم، انگار حجاب بزرگی از مقابل چشم هام برداشته شده باشد، می فهمم هم کلاسی هام درباره ی چه صحبت می کنند. حرف هاشان مقابل چشمم جان می گیرد.

یک سال تفاوت به وجود آمده از جهشی را زمانی متوجه شدم که همکلاسی هام بالغ شده بودند و من نه. چیزی از حرف هاشان سر در نمی آوردم و با تکیه به دانش کتابی ام، سعی می کردم وارد بحث هاشان بشوم و خودم را مطلع نشان بدهم.

امشب تازه می فهمم که میل جنسی چیست و چگونه می شورد و از خواب می پراند، بی هیچ تصویری، نه رویای زنی و نه نشانه ای که نیاز داری خودت را خالی کنی.

احساس خوشایند بلوغ و ورود به دنیای بزرگترها، همراه می شود با عذاب وجدان ناشی از خودارضایی. معلم دینی مان هزار و یک عارضه فهرست کرده که مسبب شان خودارضایی است از کوری و دیوانگی گرفته تا بیماری های ژنتیکی برای نسل بعد. چهارده ساله ام و حتی اگر صحت نصف شان را باور نکنم، ابتلا به نصف دیگرش مصیبت بزرگی است. معلم دینی مان، تنها کسی است که درباره ی بلوغ و چگونگی مواجهه با آن، راهنمایی مان می کند، از خودمان منزجرمان می کند، منفجرمان می کند.

و اطلاعاتی که از معلم دینی مان می رسد، همان اطلاعاتی است که در سطح عام می چرخد، حرف هایی که در جمع نوبالغ مان نیز جریان دارد. دین که انگار کنترل چنین خوشی پنهانی در اختیارش نیست، مانند جادوگری که به جشن تولد زیبای خفته دعوت نشده، خوشی اش را با عذاب وجدان مسموم می کند.

سال ها بعد می فهمم که خودارضایی یکی از نشانه های بلوغ و سلامت جنسی است و هیچ عارضه ی اثبات شده ای ندارد. جعفر هم سال ها بعد می فهمد که لازم نبوده برای ترک خودارضایی چنان زحماتی را متحمل شود (به من گفته بود هر بار خودارضایی کرد، به من می گوید که در گوشش سیلی بزنم و همان بار اول چنان زدمش که دیگر به من نگفت). حجت هم که در ماه رمضان به انتظار افطار می ماند، تا روزه ی جنسی اش را نیز افطار کند، شاید سال ها بعد بفهمد که خودارضایی هیچ ارتباطی به بهشت و جهنم ندارد.